Skip to: Site menu | Main content

 

 

 

 

صفحه جمعی از مائوئیستهای ایران 

امپریالیستها، جمهوری اسلامی و مردم ایران (3)
نکاتی درباره اوضاع کنونی

 

16- ویژگی وضع حاضر
همچنانکه گفتیم در حال حاضر تضادهای داخلی مرکز ثقل تکامل جامعه ایران و از میان آنها، تضاد میان تمامی طبقات مردمی و  تجار- بورکراتهای متحجر که دست در دست روحانیون مرتجع، حکومت مذهبی ایران را در ید قدرت خود دارند، تضاد عمده ایران  است. معهذا محاصره اقتصادی کنونی از سوی دول امپریالیست به رهبری آمریکا و نیز تهدید به جنگ، از نظر کمی، وزنه ای بیش از گذشته به تضادهای خارجی و از آن میان به تضاد مردم ایران با امپریالیستها داده است. به این سبب ما ضروری میبینیم که  خواه در مورد محاصره اقتصادی و خواه در مورد تهدید به جنگ  مواضع مشخصی اتخاذ کنیم و به مبارزات معینی دست زنیم.
اما همچنانکه اشاره کردیم این تغییری صرفا کمی در حد و حدود کمی تضادهای خارجی است و اگر چنانچه ما آنها را نسبت به تضادهای داخلی مورد سنجش قرار دهیم، این تغییر، نه منجر به ارجحیت یافتن آنها نسبت به تضادهای داخلی گشته و نه از آن مهمتر منجر به تغییر کیفی در وضعیت تضاد عمده جامعه ما شده است و نه حتی میان تضادهای خارجی و داخلی تعادلی نسبی( که البته چنین تعادلهایی پایدار نبوده و خواه ناخواه موقتی و گذار هستند) ایجاد کرده است، بلکه تنها شدت و سرعت حرکت  برخی از این تضادها  و از آن میان تضاد میان  مردم و امپریالیستها را بیشتر کرده است.
اما چنانکه امپریالیستها به ایران حمله کنند و این حملات ادامه یابد و به یک جنگ تمام عیار منجر گردد در آن صورت نه تنها تضادهای خارجی نسبت به تضادهای داخلی از اهمیت بیشتری برخوردار خواهند گشت، بلکه تضاد عمده ما نیز به تضاد عمده با امپریالیستها تبدیل خواهد شد.
اما هنوز امپریالیستها حمله نکرده اند و در وضع موجود تغییر کیفی صورت نگرفته و ما وارد مرحله نوینی نگشته ایم . بر این مبنا، ما نیز تلاش میکنیم  که عمدتا در حدود وضعیت جاری حرکت کرده و تا حدودی نیز به  مسائلی که چنانچه امپریالیستها به ایران حمله کنند، پیش خواهد آمد، از نظر تئوریک و سیاسی بپردازیم.

17- جنگ ویرانگر، جنگ سازنده
در دوران کنونی بحثهای زیادی در مورد جنگ صورت میگیرد.  بسیاری که مخالف جنگ هستند بر این نکته تاکید میکنند که جنگ ویرانی و نابودی فراوان  ببار میآورد و ترمیم تخریب های ناشی از جنگ به سادگی ممکن نیست؛ یا کشور را مجبور خواهد کرد که برای باز سازی به امپریالیستها پناه ببرند و یا بار فراوان به دوش خلق خواهد گذاشت. این ها درست است و ما نیز در بخش پیشین در مورد این نکات صحبت کردیم. اما مشکل این جاست که برخی از این کسان تنها به خرابی هایی که جنگ ببار میآورد توجه میکنند، بی آنکه به این نکته توجه کنند که در حالیکه جنگ میتواند مضرات بسیار ببار آورد، اما درعین حال میتواند نتایج مثبت نیز به همراه داشته باشد.
بی تردید چنانچه جنگی از جانب آمریکا و امپریالیستها آغاز گردد، جنگی تخریب گر و نابود کننده خواهد بود. بسیاری از تاسیسات صنعتی ایران نابود خواهد شد، نقاط مسکونی ویران گشته و تلفات فراوان بوجود خواهد آمد. این یک طرف قضیه است و در این مورد، نقش مردم و همه نیروهای مخالف جنگ نه تنها در ایران بلکه در همه کشورها، مبارزه با امپریالیستهای جنگ افروز و پیشگیری از جنگ خواهد بود.
اما  قضیه روی دیگری نیز دارد. همچنانکه در مورد جنگ آمریکا و عراق دیدیم، هزاران مخالفت، گاه چاره امپریالیستها را نمیکند و آنها جنگ خود را آغاز کرده و ادامه میدهند. از این رو پرسش این است که چنانکه جنگ از سوی امپریالیستها آغاز شد، چه باید کرد. آیا تنها باید از مضرات جنگ سخن گفت؟
خیر! زیرا کمونیستها تا جاییکه ممکن است از جنگ پرهیز میکنند، اما زمانیکه بناچار باید به جنگ دست زد، آنها تلاش میکنند که جنگ های نابود کننده و تخریب گر را به جنگ های سازنده تبدیل کنند. آنها عمیقا به این نکته باور دارند که «جنگ» را تنها از طریق جنگ میتوان نابود کرد و از جوامع بشری محو نمود.
در واقع بسیاری از جنگها در کشورهای گوناگون اتفاق افتاده است؛ تعداد بسیاری از آنها، کشتار بسیار و تخریب فراوان ببار آورده اند، اما بسیاری از آنها نیز به نتایج مثبتی منجر گشته اند. جنگ جهانی اول (و نیز دوم) که بر سر تقسیم جهان اتفاق افتاد، موجب کشتار و تخریب  فراوان در روسیه شد، اما با تبدیل آن به جنگ داخلی بوسیله کمونیستها، این جنگ به انقلابهای مسلحانه فوریه و اکتبر ختم گردید. یعنی تبدیل به جنگی شد که  برای تمامی طبقه کارگر و زحمتکشان روس نتایج مثبت به بار آورد.
همچنین در کشورچین، حمله ژاپن در سال 1937  و تداوم آن برای مدت 8 سال صدمات فراوان به کشور چین وارد کرد. اما طبقه کارگر و حزب کمونیست چین با تبدیل آن به جنگ آزادیبخش ملی، توانستند چین نو، چین انقلابی و کمونیست را از آن بیرون کشند. همین مسئله در مورد بسیاری کشورها همچون ویتنام، کامبوج، لائوس و نیز کشورهای افریقایی صدق میکند. تبدیل جنگ امپریالیستی به جنگ های آزادیبخش ملی، تبدیل جنگ تخریب کننده به جنگ سازنده است.
ممکن است که گفته شود که این مسئله در همه جا صدق نمیکند و به مجموع  شرایط داخلی و بین المللی، وضعیت طبقه کارگر و دیگر طبقات در یک کشور مشخص و نیز شرایط و امکانات واقعی نیروهای نیروهای انقلابی پیشرو بستگی دارد. در یک وضعیت بین المللی مساعد، در شرایطی که در یک کشور مشخص طبقه کارگر تحت رهبری یک حزب کمونیست واقعی است و آمادگی آن را دارد که جنگ تجاوز گرانه را به جنگ آزادیبخش تبدیل کند، البته تبدیل جنگ تخریب گر به جنگ آزادیبخش ملی ممکن و مقدور است و ادامه میدهند : « اما بیایید نگاه کنید بسیاری از جنگها بوده اند که نه تنها به جنگ سازنده تبدیل نشده اند، بلکه برعکس از هر سو تخریب و نابودی ببار آورده و دست آخر هم  یا کشور بدست نوکران امپریالیستها افتاده و یا نیروهایی بسیار عقب مانده و ارتجاعی بر جان و مال مردم مسلط شده اند. آیا اینها نیز جنگ سازنده بوده اند؟»
بی تردید اینکه هر جنگ تخریب کننده ای به جنگی سازنده تبدیل نخواهد شد، درست است. بسیاری جنگ ها بوده اند که نه تنها ماهیتا ارتجاعی بوده اند، بلکه نتایج آنها عموما  از یک جهت موجب تخریب و نابودی و از سوی دیگر موجب به ارمغان آوردن سرزمینهای فراوان برای چاپیدن یک نیروی امپریالیستی گشته اند. مثل همان جنگ های جهانی اول و دوم. همینطور بسی جنگ های مرزی  بی حاصل بین کشورهای هم مرز بوده اند که تنها ارضای تمایلات توسعه طلبانه سلاطین و روسا و یا طبقه حاکمه یک کشور را ارضاء  کرداند و برای خلق جز ویرانی، نابودی و گرسنگی  چیزی به همراه نداشته اند. مانند بسیاری جنگ های مرزی توسعه طلبانه در کشورهای تحت سلطه و از جمله جنگ هندوستان و پاکستان و یا ایران و عراق در زمان شاه و... هر چند و بطور کلی باید به این نکته توجه داشت که از میان این سلسله جنگ ها، نابودی ها و تخریب هاست که طبقه کارگر و خلقهای جهان به مرور و بتدریج، آگاهی انقلابی بدست میآورند و متوجه میشوند که تا زمانی که نظام امپریالیستی و مرتجع  در کشورها بر سرکارند، این نوع جنگها میان آنها اجتناب ناپذیرند.
اما در اینجا ما صحبتمان در مورد جنگ های تخریب کننده ای است که میتواند به جنگ سازنده تبدیل شود. بدون شک برای اینکه یک جنگ تخریب کننده به جنگی سازنده تبدیل شود، شرایط معینی لازم است و بدون چنین شرایطی چنین تبدیلی صورت نخواهد گرفت. مثلا جنگ ایران وعراق از آن جمله است. این جنگ گر چه از سوی نیروهای بیگانه شروع شد و در نخستین مرحله خود از سوی ایران، جنگی عادلانه بحساب میآمد، اما بطور کلی نه تنها به جنگی سازنده تبدیل نگشت، بلکه به جنگ و ابزاری در دست حکام مرتجع جمهوری اسلامی تبدیل شد که هر صدای مخالفی را خفه کنند و قدرت خود را تثبیت نمایند یعنی بجای جنگی سازنده به جنگی منکوب کننده  و تحکیم کننده قدرت از سوی نظام حاکم تبدیل شد. پس شرایط معینی لازم است که هم وجوه بین المللی دارد و هم وجوه داخلی.
اکنون نیز ما در مورد شرایط معین جهان و ایران صحبت میکنیم. به سبب درگیری امپریالیستها با بحران اقتصادی موجود در کشورهای خودشان و مخالفتهای مردمی ای که هر دم رو به گسترش و تکامل دارد، با درگیری شدنشان با بحرانها و جنگ ها در کشورهای مختلف بویژه در کشورهای شمال افریقا و خاورمیانه، به علت وجود طبقه کارگر با کمیت مناسب و با سابقه ی طولانی مبارزه در ایران و امکان رهبر شدن وی برای تمامی خلق، به دلیل نفس وجود تفکر کمونیستی با سابقه ای حدود صد ساله و امکان رشد جریانهای انقلابی موجود( که گر چه در حال حاضر ضعبف هستند، اما در شرایط مساعد، امکان رشدشان وجود دارد) این امکان وجود دارد که چنانکه جنگ در مدت زمانی طولانی ادامه یابد، به جنگی سازنده تبدیل گردد.(1)

18- رابطه مبارزه برای استقلال و وجود دموکراسی
حال به مباحثی می پردازیم که در صورتی که جنگ از سوی امپریالیستها آغاز شود ما با آنها روبرو خواهیم شد. دربخش پانزده و شانزده همین مقاله، در باره تضادهای داخلی و خارجی  و چگونگی ارتباط و وابستگی متقابل آنها به یکدیگر صحبت کردیم. همچنین گفتیم که اکنون تضادهای داخلی عمده است، اما در صورتی که جنگ  و تجاوز از سوی امپریالیستها آغاز شود، تضادهای خارجی و از آن میان تضاد با امپریالیسم آمریکا و متحدینش عمده خواهد شد و تضادهای داخلی موقتا در رده و درجه دوم اهمیت قرار خواهد گرفت و پیشرفت آنها تابع رشد و تکامل تضادهای خارجی خواهد گشت. این به این معناست که تضاد با امپریالیستها  و برای بیرون راندن متجاوزین  و بدست آوردن استقلال، نقش اصلی را در تکامل مبارزه طبقه کارگر برای برقراری جمهوری دموکراتیک خلق  خواهد داشت.
مهمترین  پرسشی هم  که در خصوص این  دگرگونی پدید میاید، این است که آیا میتوان از چنین تغییری چنین نتیجه گرفت که تضادهای داخلی دچار سکون مطلق میشوند و یا هیچ اهمیتی نخواهند داشت و باید بطور کلی نادیده گرفته شوند و یا حداکثر باید توجه کمی معطوفشان گردد؟
خیر! چنین تغییری هرگز چنین معنایی نخواهد داشت.  تضادی که حل نشده و به این سادگی حل نمیشود، را نمیتوان بطور مصنوعی و مطلق نادیده گرفت و یا بر سر آن سر پوش گذاشت. در واقع همانطور که گفتیم همه تضادها از تضادهای درون خلق گرفته  تا تضاد عمده کنونی یعنی تضاد با حکومتگران جمهوری اسلامی حرکت ویژه خود را دارند و توقف پذیر نیستند؛ و گرچه در هر مرحله تنها یکی از آنها عمده میشود، اما دیگرانی که  عمده نیستند و به عنوان یک جهت تبعی حرکت میکنند، در عین حال هویت مستقل خود را داشته و میباید در نظر گرفته شده و به مبارزاتی که از این تضادها انگیخته میشود، بحد لزوم یعنی خواه در نسبتشان با تضاد عمده و خواه در نسبتشان با خود، توجه شود.
اکنون به این نکات بپردازیم:
نخستین نکته این است که حرکت تضاد های غیر عمده تابع حرکت تضاد عمده خواهند بود.  این به این معناست که آنچه تعیین کننده محتوی و جهت حرکت تضادهاست، تضادعمده است. یعنی همه اختلافات میان طبقه کارگر و دیگر طبقات و یا جریانهای طبقاتی حول این نکته میچرخد که همه و هر طبقه ای چگونه به این تضاد برخورد میکند. مثلا آیا آنها واقعا علیه جنگ تبلیغ میکنند و در عمل علیه امپریالیستها میجنگند و یا مبارزه شان تنها بشکل صوری  است و وانمود میکنند که میجنگند؟ چنانکه واقعا میجنگند درجه  و شدت مبارزه آنها با امپریالیستها به چه میزان است؟ دلایل واقعی آنها و هدفشان در چنین مبارزه ای چیست؟ آیا آنها واقعا در جهت بسیج همه نیروها در جهت پیشبرد تضاد عمده حرکت میکنند و یا نه در جهت دامن زدن به تضادهای غیر عمده  حرکت میکنند؟ چنانچه در امر مبارزه کارشکنی میکنند، محتوی  و درجه این کارشکنی چه میزان است و آیا میتوان آنها را خنثی  و منفعل کرد و یا خیر؟ و...
از نقطه نظر تئوری و سیاست مارکسیسم، طبقه کارگر میتواند بطور مشروط با هر نیرویی که واقعا در جهت پیشبرد مبارزه علیه دشمنان طبقه کارگر و خلق در آن تضادی که عمده میشود( در اینجا علیه امپریالیسم آمریکا و متحدینش) فعالیت میکند، بستگی به اهداف، مقاصد و میزان جنگندگی و پیگیری، وارد وحدت، اتحاد و ائتلاف هایی با درجات متفاوت شود و با هر نیرویی که یا  علیه خلق است و یا در جهت دامن زدن به تضادهای غیر عمده بجای تضاد عمده حرکت میکند، باید مبارزه کند ( اشکال این مبارزه متفاوت است و میتواند از مسالمت ترین شکلها تا اشکال نظامی عمدتا دفاعی را در بر گیرد. در چنین مبارزاتی هدف باید تا آنجا که ممکن است خنثی و منفعل کردن این چنین نیروهایی باشد و نه راندنشان بطرف صفوف دشمن عمده در آن مرحله).
افزون بر این همچنانکه مبارزه برای آزادی و دموکراسی و تغییر در ساخت های اقتصادی، سیاسی و فرهنگی وابسته یا عقب مانده در کشوری تحت سلطه، بی جهت گیری و مبارزه علیه امپریالیستها، نمیتواند به پیش رود و به نتیجه ای بینجامد، در عین حال  مبارزه با امپریالیسم نیز به شرایطی نیاز دارد که بدون آنها چنین مبارزه ای هرگز به نتایجی سودمند بحال خلق نخواهد انجامید. چنین شرایطی عبارتست از وجود دمکراسی و آزادی در کشور.
در حقیقت مبارزه برای کسب استقلال بی بسیج همه ی خلق و دست زدن به یک جنگ دراز مدت ممکن و مقدور نیست. این طبقات مختلف خلق یعنی طبقه کارگر، زحمتکشان شهری، کشاورزان، لایه های مختلف خرده مالکان فقیر، میانه و مرفه و اقشار و لایه های خرده بورژوازی هستند که جنگ  آزادیبخش را به پیش میبرند. چنانچه این طبقات و احزاب و سازمانهای بیانگر منافع آنان، در شرایط و امکانات بهبود مبارزه خویش نباشند، جنگ پیشرفت نخواهد کرد. از این رو باید میان خلق دموکراسی وجود داشته باشد. یعنی آزادی عقیده، بیان، احزاب، اجتماعات، مطبوعات، آزادی برای ملیتها، آزادی مذاهب و نیز آزادی بی دینی، لغو قوانین ضد زن و نیز امکانات برای جوانان... این ها حداقل هاست و میتواند تا برگزاری انتخابات آزاد جهت مجلس و تدوین قانون اساسی نو برای جامعه ایران  و برقرای یک دولت دموکراتیک ملی برگزیده خلق تکامل یابد. اینها شرایطی است که پیشرفت در مبارزه ضد امپریالیستی را ممکن و مقدور میکند. تنها در چنین فضای دموکراسی ای است که همه نیروها میتوانند آزادانه و با حفظ استقلال خود، هم برنامه های سیاسی و عملی خود را بیان کرده و به اجرا گذارند و هم به نقد و انتقاد از برنامه و عمل دیگران بپردازند. چنانچه خلق آزاد نباشد، امر جنگ به پیش نخواهد رفت. شرط مبارزه با امپریالیسم، دموکراسی میان خلق است.(2)
بنابراین میبینیم که آنچه غیر عمده یعنی مبارزه برای دموکراسی و آزادی است نیز باید تا حدودی و برای جهت دادن همه نیروها برای پیشبرد تضادعمده یعنی پیشبرد یک جنگ آزادیبخش ملی به پیش رود. این شرط است و وجود آن  الزامی است و چنانچه نباشد، امر بسیج خلق  و مبارزه با امپریالیسم ممکن و مقدور نخواهد بود.
نکته دوم این است که این تضادهای غیر عمده، در عین تبعیت از تضاد عمده به آن معنی که تشریح کردیم، در عین حال دارای هویتی مستقل بوده، خصوصیات و حرکت ویژه خود را  خواهند داشت. این در حالیکه به این معنا است که طبقه کارگر میتواند با همه نیروهایی که واقعا ضد امپریالیست هستند، علیه امپریالیسم متحد شود، اما به این معنی نیست که طبقه کارگر تضادهای میان خود و طبقات دیگر را به فراموشی بسپارد و یا از دست گذارد. از این رو باید به تحرکاتی که از این تضادها برخاسته میشود، توجه شود و در حد و حدودی که وحدت کلی خلق بر سر پیش بردن تضاد عمده را تحت الشعاع خود قرار ندهد، به پیش برده شوند و در حد و حدودی نیز در آنها وقفه نسبی ایجاد گردد. به عبارت دیگر باید تنظیماتی از لحاظ درجه اهمیت و ردیف تضادها صورت گیرد و یک تناسب کلی - که ترکیبی از پیشروی و عقب نشینی است- از نظر پیشبرد این تضادها و تضاد عمده ایجاد شود. همچنین تبعیت از تضادعمده، به معنی تحلیل رفتن طبقه کارگر در نیروهایی که با آنها تضاد دارد، نمیباشد. یعنی درست است که طبقه کارگر با این نیروها بر سر مبارزه با امپریالیسم به توافق میرسد، اما این توافقی نسبی است و میان طبقه کارگر و این نیروها تضادی وجود دارد که خود این تضاد دارای هویتی مستقل از تضاد با امپریالیستهای جاری است و در نتیجه طبقه کارگر و پیشروان وی باید مرزها و خطوط تمایز خود را با نیروهای دیگر طبقات حفظ کنند.

19- استقلال طبقه کارگر و اتحاد وی با سایر طبقات
الف: استقلال
نکته اخیر نشانگر مسئله استقلال طبقه کارگر از دیگر طبقات است. برای طبقه کارگر که مصمم ترین و پیگیرترین طبقات در مبارزه برای استقلال و دموکراسی است، استقلال وی از دیگر طبقات اهمیتی فزون از حد دارد و مسئله هستی و نیستی این طبقه است. طبقه کارگر باید بروشنی خط تمایز خود را در هر مسئله معین و مشخص، خواه از جهات برنامه های حداقل و حداکثر و خواه از جهت استراتژی و تاکتیک و خواه در مسئله شعارها و برنامه های عملی ترسیم کند. این طبقه باید اختلافت خود را با دیگر طبقات در مورد هر مسئله ای تنظیم، ترویج و تبلیغ کند. بدین ترتیب استقلال طبقه کارگر معنایی دو گانه دارد: نخست تنظیم مثبت خطوط برنامه های خود و دوم گذاشتن آن در مقابل دیگر طبقات و نقد برنامه، استراتژی و تاکتیک آنان. ما آزادی عقیده، بیان، احزاب، مطبوعات ،اجتماعات و... را درست به این دلیل خواهانیم که بتوانیم از یک طرف خطوط سیاست خود را مطرح کنیم و از سوی دیگرتمامی طبقات درگیر در مبارزه علیه امپریالیسم را مورد انتقاد قرار دهیم. چنین انتقاداتی در حالیکه عمدتا در جهت چگونگی برنامه، شعارها، تاکتیک و استراتژی یک حزب و ... خواهد بود در عین حال حاوی اختلافات طبقه کارگر با آنها نیز خواهد بود.
از جهت عملی نیز طبقه کارگر باید استقلال تشکیلاتی داشته و بتواند به برنامه های خود جامه عمل پوشاند. چنانچه طبقه کارگر چنین استقلالی از دیگر طبقات نداشته باشد دیگر به مثابه یک طبقه مستقل، با هویت و برنامه نخواهد بود، بلکه به مانند یک طبقه وابسته بی هویت، که مجری و منقاد برنامه دیگران خواهد بود، در مبارزات شرکت خواهد کرد. از این رو تاکید بروی استقلال طبقه کارگر برای این طبقه حکم بود و نبود را دارد. این نوع استقلال درون جبهه متحد خلق نیز می باید وجود داشته باشد و چنانچه چنین شرایطی وجود نداشته باشد، امر تضاد مبارزه با امپریالیسم پیش نرفته و شکست عاید خواهد شد. پس استقلال طبقه کارگر شرط هر گونه اتحاد و ائتلاف وی با دیگر جریانهای طبقاتی است . بدون استقلال سیاسی و تشکیلاتی طبقه کارگر، هر گونه اتحادی به معنای فراموش کردن و از دست گذاردن امر طبقه کارگر یعنی جمهوری دموکراتیک خلق، سوسیالیسم و کمونیسم و تبعیت مطلق از طبقات و جریانهای بورژوایی است. روشن کردن اختلافات، پذیرش آنها و احترام به حقوق متقابل، شرط اتحاد و همکاری است.
و اما مسئله اتحاد، ائتلاف و دیگر شکلهای ارتباط طبقه با دیگر طبقات.
ب- وحدت، اتحاد و ائتلاف
چنانچه تضادی مشخص عمده شود(مثلا در مورد شرایط مورد بحث، حمله امپریالیسم آمریکا به ایران و تبدیل شدن  تضاد با امپریالیستها به تضاد عمده و مسئله کسب استقلال ملی ) طبقه کارگر به شرط اینکه بتواند استقلال سیاسی- تشکیلاتی خود و نیز حق بیان نظرات و انتقاد از نظرات دیگر طبقات را حفظ کند، می تواند که با هر طبقه و نیرویی که پایه توده ای دارد و واقعا و عملا در جهت آن تضاد عمده مبارزه میکند، وارد اتحاد و ائتلافهای موقتی شود.
خلق ما از طبقات مختلفی تشکیل شده است. طبقه کارگر میتواند و باید با تمامی طبقات خلقی (  که خود مفهومی نسبی است و در مراحل مختلف، متفاوت است) که مایلند و میتوانند علیه امپریالیسم بجنگند، وارد اتحاد شود. این امر در عرصه سیاسی عبارت است از اتحاد بر سر مواضع اساسی ضد امپریالیستی میان نیروهای منسوب به طبقه کارگر و نیروهایی که نمایندگی این طبقات را به عهده دارند. بطور کلی  در یک مبارزه ضد امپریالیستی ( و نیز ضد استبدادی ) بدون اتحاد تمامی طبقات، احزاب، سازمانها، گروه ها و یا جریانهایی که مسئله شان پیشبرد آن تضاد عمده است، کار پیش نخواهد رفت. روشن است که وحدت، اتحاد و یا ائتلافی که طبقه کارگر با دیگر طبقات برقرار میکند درجات متفاوت دارد و از نزدیکترین متحدین وی که زحمتکشان شهری و کشاورزان و تهیدستان روستا است(که تا پایان انقلاب سوسیالیستی امتداد میابد) شروع میشود و تا اتحادهای استوار با طبقات میانی در انقلاب دموکراتیک و نیز ائتلاف با متحدین موقتی، خواه در انقلاب دموکراتیک و خواه در انقلاب سوسیالیستی، امتداد میابد. 
همچنین نیروهایی در کشور ما وجود دارند که یا نیروهای ارتجاعی هستند و یا وابسته به بلوک های امپریالیستی متفاوت. از نظرتاکتیک سیاسی، طبقه کارگر باید میان نیروهایی که  جزو خلق نیستند، ولی معهذا در حال حاضر مایلند هستند علیه امپریالیسم آمریکا و متحدینش مبارزه کند و عملا نیز چنین میکنند، با نیروهایی که تجاوزگرند، فرق گذارد، و سیاست« بهره برداری از تضادها، جلب اکثریت، مبارزه با اقلیت و درهم شکستن یکایک دشمنان» که سیاستی مارکسیستی است را، بکار بندد.
بنابراین وارد اتحاد و ائتلاف های تاکتیکی شدن با دیگر طبقات غیر از طبقات و جریانهای وابسته به امپریالیسم آمریکا و متحدینش ( و نیز سیاست فرق گذاشتن و استفاده کردن از تضاد میان دشمنان) مجاز است و ما میتوانیم و برخی زمانها الزامی است که وارد چنین اتحادهایی  بشویم، ولی تنها به یک شرط که برای ما در این گونه اتحادها  حکم مرگ و زندگی را دارد، یعنی حفظ استقلال سیاسی و تشکیلاتی طبقه کارگر و تمایز آن از خطوط دیگر. داشتن امکان حق بیان نظرات و برنامه های خود و نیز حق انتقاد. این امر ربطی به نیروی ما ندارد. چنانچه ما نیروی زیادی داشته باشیم خواهان استقلال خود هستیم  و چنانچه نیروی کمی داشته باشیم، باز هم  خواهان استقلال خود هستیم.
بطور کلی مارکسیستها باور دارند که هیچ طبقه ای از موضع منافع دیگر طبقات وارد وحدت، اتحاد و ائتلاف با دیگر طبقات نمیشود، بلکه تنها از موضع منافع خود وارد این گونه اتحادها میگردد. بنابراین هر طبقه ای به نیروهای طبقات دیگر تنها به مثابه نیروهایی مینگرد که میتوانند او را در رسیدن به منافع خود در فلان و بهمان پراتیک ویژه، یاری رسانند.از این رو احکامی شبیه این که فلان طبقه نه از موضع منافع طبقات زحمتکش و یا کل مردم، بلکه به این دلیل وآن دلیل از موضع منافع خود و بخاطر منافع خود این کار و آن کار را میکند، تنها تا آنجا درست است که هدفش مبارزه با - و زدودن- آن هاله ای است که طبقات بورژوا و خرده بورژوا بدور منافع واقعی خود ایجاد میکنند و آن را منافع طبقات زحمتکش و یا منافع عموم مردم جا میزنند. اما آنجا که از چنین نقد و افشایی به این نتجه میرسند که پس  نباید وارد هر گونه اتحاد و ائتلاف تاکتیکی با این گونه طبقات شد، نادرست و صرفا یک تکرار بی مایه است. آنچه مورد نقد و افشای مارکسیستهاست این نیست که چرا این حزب و یا آن سازمان وابسته به طبقه بورژوا و یا خرده بورژوا از موضع منافع طبقه کارگر، زحمتکشان و یا عموم مردم وارد مبارزه نمیشود،(که اگر چنین بود که دیگر این جریان، نماینده آن طبقه نمیبود) بلکه همین نکته است که چرا آنچه را حقیقت است نمیگوید و پرده برداشتن از حقیقت. این تنها طبقه کارگر است که نه تنها بروشنی اعلام میکند که از موضع منافع خود در مقابل هر حادثه و اتفاقی موضع میگیرد، بلکه از روی میل و بناچار میتواند و باید طبقات دیگر را نیز آزاد کند تا بتواند خود را آزاد کنند.
بطور کلی جبهه متحد خلق با نیروهایی که با دشمن عمده در هر مرحله مبارزه عملی  میکنند و یا حداقل همکاری نمیکنند و یا بی طرف و منفعل نگاه داشتن آنها از وظایف طبقه کارگر در نه تنها انقلاب دموکراتیک، بلکه در انقلاب سوسیالیستی و در تمامی دوران دیکتاتوری پرولتاریا صدق میکند.(3)
20- بحران کنونی  و مسئله نیرو
ممکن است در این میان کسی یا کسانی از میان دیگر طبقات قدرتمندتر از طبقه کارگر و یا از میان خود ما فریاد بزنند:
« آهای با شما هستیم! انگار که در خواب و خیالید! آیا اصلا شما عددی هستید که برای چگونگی مبارزه علیه امپریالیسم و یا جبهه متحد شرط و شروطی میگذارید؟ کی شما را به چیزی میگیرد که این جور از موضع بالا برای دیگران خط و خطوط تنظیم میکنید. بروید دنبال کارتان! جنبش شما سالهاست شکست خورده است و شما نیز اکنون هیچ نیستید. پس بهتر است تازه اگر به شما راه دادند بیاید و مثل یک سرباز در خدمت و یا در رکاب دیگر طبقات باشید!»
بدون شک در این سخنان حقیقتی نهفته است ولی البته نه تمام حقیقت!
حقیقت آن چیست؟ حقیقت آن بحران کنونی چپ است و بویژه یکی از بدترین اشکال تجلی آن در ایران. سالهاست که چنبش چپ، بویژه پس از شکست طبقه کارگر در چین و علیرغم فعالیت بسیار فداکارانه بسیاری از کمونیستها، در وضع بحرانی بسر میبرد. در بیشتر کشورها احزاب کمونیست واقعی که بنا به اعتقاد واقعی به مارکسیسم تشکیل شده باشند و همچنین طبقه کارگر به مثابه یک طبقه متشکل و متحد، وجود ندارد.
در ایران وضع بسیار بدتر است. در این کشور در حالیکه ما در سالهای 57 تا 60 از جنبش کمونیستی پر شور و شری برخوردار بودیم که آرمان گرا بوده و مبارزه ای جانانه را به پیش میبرد، اما از نظر تئوریک یکدست و از لحاظ تشکیلاتی یک پارچه نبود و در نتیجه نتوانست طبقه کارگر را که با کمیت بالا و به شکلی مهیب و طوفانی  وارد انقلاب شده بود، بقدر کفایت آگاهی بخشد ومتحد و متشکل کند. چنین شد که انقلاب بواسطه عدم رهبری طبقه کارگر شکست خورد و چپ دچار پاشیدگی شد. از آن پس نیز، دو خط رویزیونیستی توده ای- اکثریتی  که بدنبال خود بخشی از راه کارگر و این اواخر اقلیتی ها را نیز کشیده اند و دارو دسته های فرصت طلب ترتسکیستی و شبه ترتسکیستی حکمتی و غیر حکمتی ...  که داد هوار «پوپولیسم» شان را کسی نیست که نشنیده باشد، چپ را به منجلاب تبدیل کرده اند.(4) در ضمن احزاب سوسیال دمکراتی نظیر حزب کمونیست ایران نیز  که با تبعیت پنهان و آشکار خود از حکمت و حکمتی های ترتسکیست به این وضعیت پا داده اند، کمابیش دنبال این دسته ها روان گشته اند. از سوی دیگر، جریانهایی که در مجموع یا کمابیش بروی مواضع مارکسیسم ایستادگی کرده اند، نیز مرتبا تحلیل میروند و بجای آن مواضع اپورتونیستی و رویزیونیستی اتخاذ میکنند(5). و بالاخره، از نسلی از بهترین انقلابیون ایران یا همان چپ های  پنجاه هفتی که در سالهای انقلاب، طوفانی مبارزه کردند و هنوز با همان آرمانها زندگی میکنند، نیزعده معدودی بیش نمانده است. این عده هم  یا در خارجند و یا اسیر زندگی روزمره در داخل. در نتیجه چپ به عنوان یک چپ منسجم و متشکل وجود ندارد. پس طبیعی است که این حضرات چنین چیزهایی بگویند و حرفهای ما را حرف مفت قلمداد کنند.
اما تمامی حقیقت نیست. زیرا در جامعه ایران طبقات مختلفی وجود دارند که طبقه کارگر یکی از آنها  و البته مهمترین آنهاست. این طبقه و به همراه آن دیگر طبقات زحمتکش و تهیدست شهر و روستا و حتی طبقات میانی جامعه بهیچوجه منطبق با امیال حکام کنونی وارد جنگ با امپریالیستها نخواهند شد. اما در صورتیکه امر آزادی و دموکراسی تخقق پذیرد و آزادیهایی که درباره آن صحبت کردیم ایجاد گردد، آنگاه تمامی نمایندگان سیاسی طبقات خلقی میتوانند که در بسیج پایگاه اجتماعی خود برای جنگ با امپریالیستها موثر افتند. در واقع همانطور که سالهای پایانی جنگ ایران و عراق نشان داد، با سوء استفاده از یک انقلاب، با وعده و وعید و با زور و فشار، تنها تا مدتی میتوان مردم را  بدنبال خود کشید. سالهای پایان جنگ ایران و عراق سالهای افت در روحیات طبقات مختلف مردم برای ادامه جنگ بود و پس از ان ما سالهای 76 به بعد را داریم و طبقه کارگری که مداوما با سرمایه داران و حکام کنونی بر سر ابتدایی ترین خواستهای رفاهی  و شغل خود مشکل داشته است و از طرف نیز در جنبش دموکراتیک برای کسب دموکراسی و آزادی شرکت داشته است. اکنون جمهوری اسلامی بسیار منزوی است و مشکل که بتواند که این طبقه و همینطور طبقات دیگر را برای جنگی – در صورتی که درگیرد- به نفع خود بسیج کند. در نتیجه شکست از امپریالیستها و سرنگونی آن  قطعی است.

21- نگاهی به تجربه جنگ ایران وعراق
از دیدگاه جمعی از مائوئیستهای ایران، جنگ عراق و ایران دارای دو مرحله متمایز بود. مرحله نخستین از مهر ماه 59 تا  سوم خرداد 61 به این دلیل که این جنگ از سوی عراق که مورد حمایت امپریالیستها بود، برای جدا کردن خوزستان و بخشهایی از خاک ایران، علیه انقلاب ایران و برای محصور کردن آن و برای به هرز بردن انرژی انقلابی توده ها  بود، از سوی این کشور و امپریالیستها جنگی ارتجاعی و از سوی ایران جنگی عادلانه و برحق بود. اما بواسطه سوء استفاده حکام جمهوری از این جنگ برای سرکوب انقلاب ( که آنها را در عمل با مقاصد عراق همسو میکرد) و نیز بواسطه اینکه عراق پس از فتح خرمشهر مایل به برقراری صلح بوده و پذیرفته بود که به مرزهای بین المللی خود باز گردد، اما حکام جمهوری اسلامی قبول نکردند و تا آنجا پیش رفتند که بگویند که فتح قدس از کربلا میگذرد، ماهیت جنگ تغییر کرده و از سوی ایران نیز به جنگی ارتجاعی تبدیل شد.
از سوی دیگر شرکت کمونیستها در این جنگ نیز نادرست بود؛ زیرا  استقلال سازمانها و گروه های کمونیستی طبقه کارگر به رسمیت شناخته نمیشد و این سازمانها مجبور بودند با پرچم طبقات دیگر در جنگ شرکت کنند.
درست به همین دلایل بود که مبارزه برای آزادی و دموکراسی  که کمی پس از شروع جنگ( تقریبا از ماههای آذر و دی) در گرفت و رهبری آن در دست بنی صدر و جریانات منسوب به نهضت آزادی و جبهه ملی بود، گسترش یافت، رشد کرد و شدت گرفت. این مبارزه دموکراتیک به سبب ضعیف بودن نیروهای چپ و رهبری بورژوازی ملی در خرداد 60 شکست  خورد و کودتای خمینی و حزب جمهوری اسلامی علیه انقلاب موفق شد. در آن زمان با توجه به حاکم شدن استبداد در کل مملکت و از بین رفتن شور و شوق توده ها، تنها 5 سال کافی بود، تا توده ها دیگر تمایلی برای ادامه جنگ نداشته باشند.
بنابراین از یکسو مواضع  آن جریاناتی که از آغاز جنگ را ارتجاعی ارزیابی میکردند نادرست و «چپ روانه» بود و از دیگر سو اگر چه  مواضع جریاناتی که جنگ را از سوی ایران عادلانه ارزیابی میکردند، درست بود، اما شرکت اینان در جنگ بدون هویت طبقاتی و سیاسی و زیر پرچم جمهوری اسلامی نادرست  و عملی راست روانه محسوب میشد. ضمن آنکه این تجربه به روشنی نشان داد که بدون وجود دموکراسی و آزادی در کشور امر مبارزه و جنگ با امپریالیسم  پیش نخواهد رفت و چنانچه این آزادی و دموکراسی محو شود، شکست عاید خواهد شد.
اکنون وضع با آن زمان اختلاف بسیار دارد. حکومت متداوما دچار تجزیه و ریزش شده است و حکومتیان دیگرهمانند آن زمان یکدست نیستند؛ اختلاف  خواه درون خود اینان(باندهای خامنه ای و احمدی نژاد) و خواه میان این حاکمان و جریانهایی که از سالهای 68 به بعد از حاکمیت رانده شدند، شدت یافته است. توده ها نیز که تجربه 30 سال حکومت جمهوری اسلامی و سیاستهای اقتصادی، سیاسی و فرهنگی آن را دیده اند دیگر مانندآن زمان نسبت به جمهوری اسلامی دچار اوهام و فاقد آگاهی نیستند. ضمن آنکه از سالهای 76 به این سو ما تجربه یک جنبش دموکراتیک را داشته ایم که توده ها بطور گسترده در آن شرکت کرده اند و بویژه پس از رویدادهای سال 88  و سرکوب وحشیانه حکومت، این جنبش به مراحل کیفی نوینی پا گذاشته است. از این رو بسیج مردم برای جنگ با امپریالیستها، دیگر به  سادگی آن زمان، با شعارهایی مثل «شهید شو و به بهشت رو»،« راه قدس از کربلا میگذرد»، سرودها و فیلم های جنگی تهیج کننده و خلاصه از این گونه چیزها نخواهد بود.

   ادامه دارد

                                                               هرمز دامان
خرداد 91   
یادداشتها

  1. البته خلاء کشورهای سوسیالیستی کاملا مشهود است؛ اما زمانیکه بلشویکها دست به نبرد برای تبدیل جنگ امپریالیستی به جنگ داخلی زدند، نیز هیچ کشور سوسیالیستی موجود نبود و ضمنا جنبش کمونیستی جهانی دچار بحران شدیدی ناشی از اپورتونیسم و رویزیونیسم انترناسیونال دوم  و فاسد شدن و «لاشه گندیده» شدن احزاب پر قدرتی همچون حزب سوسیال دمکرات آلمان هم بود.
  2.  مثلا توجه کنیم که جمهوری اسلامی با نابود کردن تمامی اینها پس از جنگ ایران و عراق، چگونه به مرور خود را در انزوا قرار داده و نتوانست خلق را بسیج کند و هر چند که توانست با اتکا به یک انقلاب بزرگ و با استفاده از نا آگاهی ای که توده های کثیر خلق، نسبت به اهداف واقعی اینان داشتند، مدتها جنگ را ادامه داده و مقاصد خویش را پیش برد. اما در میانه راه خلق به مرور آگاهی نسبی یافت  و از همراهی با جمهوری اسلامی سر باز زد. خلق متمایل به پایان جنگ شد و جمهوری اسلامی با فشار امپریالیستها مجبور به پذیرش صلح شد. و در نتیجه گرچه شکست نخورد به این معنی که زمینی از دست نداد، اما پیروز هم نشد.
  3. البته این نوع اتحادهای تاکتیکی همانگونه که لنین در کتاب « چپ روی بیماری کودکی...» اشاره کرده است برای کمونیستها زمانی که  درون محافل  و یا گروه های کوچک خود محصور هستند، واجد کوچکترین اهمیتی نیست و هر گونه بحثی پیرامون آن بیهوده مینماید. اما برای چپ زمانی که به مثابه حزب کمونیستی است که طبقه کارگر را میلیونی بسیج کرده و سخن از ارقام صدها هزار و میلیونها است، مسئله ای عملی است و برای  بسیج  همه نیروهای موجود برای  کوچک کردن و در انزوا قرار کردن دشمن عمده و ضربه متمرکز و کاری  زدن، اهمیتی فزون از حد دارد.
  4.  اگر ما به نظرات و رفتار ترتسکیستهای ایرانی بنگریم خواهیم دید که آنان دروغگوهایی بیش نیستند. میدانیم که ترتسکیستها داد و هوار فراوان در مورد انقلابات چین و ویتنام و یا دیگر کشورهای تحت سلطه براه میاندازند و این انقلابات را بواسطه ساختارهای عقب مانده این کشورها، عموما «انقلابات بورژوایی نوع کهن» و «جنبش طبقات دیگر» میخوانند. اما چنانچه ما به جریانهای درونی این کشورها و نیز به مواضع ترتسکی و ترتسکیستها بنگریم، میبینیم که اینها در همین انقلابات باصطلاح بورژوایی حضور داشتند، اما بجای اینکه در صف خلق - یا از نظر حضرات ترتسکیستهای حکمتی باصطلاح  پوپولیستی- مبارزه کنند، ترجیح میدادند که  غیر پوپولیستی- ولی البته نه کارگری- به صف ضد خلق در آیند و در خدمت نیروهای امپریالیسم ژاپنی و یا آمریکایی قرار گیرند. تاریخ ترتسکیسم پس از شدت گرفتن تضاد میان استالین و رهبری حزب کمونیست شوروی با ترتسکی، تاریخ خدمت ترتسکی و ترتسکیستها به امپریالیستها و در بهترین حالت به اکونومیستها است.
  5. مثال های بارز آن یکی حزب کمونیست ایرام(م- ل- م) است  که مارکسیسم را کهنه و مربوط به گذشته ارزیابی میکند و بجای آن دنباله رو نظرات اپورتونیستی و رویزیونیستی باب آواکیان گشته است و دیگری سازمان موسوم به فدائیان خلق اقلیت میباشد که این اواخر باتفاق فدائیان خلق اکثریت، بسیار آگاهانه و حساب شده و با توافقی از پیش با اکثریتی ها و بی بی سی،  در برنامه تلویزیونی این شبکه شرکت کردند، تا شاید در آینده همان نقشی را در قبال اکثریت بازی کنند، که سالهاست اکثریت در قبال حزب توده بازی میکند!